Tuesday, March 2, 2010

24

خوب من الان به شدت از خودم راضيم..من دارم كم كم حس خودشيفتگيو درك مي كنمو نه تنها بد نيست بلكه يه حال اساسيم داره ميده بهم...قراره برم مكاشفه در باب يك مهماني خاموش،دعوتم كردن..نمي دونم برم يا نه..دوست داشتم خودم و خودم مي رفتيم ،بهم بيشتر خوش مي گذشت اينطوري اما كار زشتيه كه دعوتو رد كنم..اينو البته جديدن ياد گرفتم..اونموقع ها دعوتم رد مي كردم عين آب خوردن...پمزي مي گه ديشب خوابمو ديده كه دارم با يه جن سالسا مي رقصم،مي گفت داشتي مي رقصيدي اما معلوم بوده كه ترسيديو از رو اجبار اين كارو مي كني...به خواب زياد اعتقاد ندارم اما به اين دارم خيلي فك مي كنم شايدم به خاطر علاقم به جن و پريا باشه فقط...به هر حال به نظرم هم خوابش جالب بود هم بهانه اي جالب شد كه زنگ بزنه بهم