Sunday, February 28, 2010

22

اين روزا ياد خيلي چيزا ميفتم..چيزايي كه ياداوريشون زيادم برام جالب نيستن
اين روزا خوشحال نيستم كه هيچ يه نگراني بديم دارم كه نمي دونم دليلش چيه..نمي دونم بابت چي دلشوره دارم.جديدا اصن حوصله ندارم كه شوخي كنم،خيلي جدي با مسائل برخورد مي كنم،ديگه بي ادب نيستم،يعني در اصل حوصله بي ادبي ندارم،كم حرف مي زنم و كم مي خندم،لبخنداي مضحك تحويل مردم مي دمو از همه جالب تر نوك مي چينمو ادب مي كنم رفقا رو كه اينطوري نگو اينطوري نخند و...آدم عجيبي شدم كه آزارم مي ده اما پمزي مي گه خوبه چون داره بيست و دو سالت مي شه و از يه دختر بيست و دو ساله چنين انتظارايي آدم بايد داشته باشه...و اين بيشتر اعصابمو خورد مي كنه..هيچ وقت نخواستم برا مردم زندگي كنم اما هميشه ام اين كارو كردم

Saturday, February 27, 2010

21

پمزي خيلي به من گير ميده
خيليم باهام قهر مي كنه
اما
اما نمي دونم جرا ناراحت نمي شم
امروز بارون خوبي اومد.با اينكه هنوز پام درد مي كنه اما بازم خيلي زيرش پياده اومدم
خيس خيس شده بودم اما دوست داشتم...ياد يه بنده خدايي افتادم كه يه روزي بهش گفتم من بارونو دوست دارم و اون گفت پس حتما هيچ وقت بي ماشين كف خيابون زير بارون نمونديو خيس نشدي!ا
يادت بخير چه زود از زندگيم حذف شدي

Friday, February 26, 2010

20

اين آداب مسواك زدن و نخ دندون كشيدن برا من شده عذاب چند روزه،همش به اين فك مي كنم كه حالا كه چي من هر شب با اين همه خستگي مسواك بزنم اونم طبق فرمايشات دندون پزشك محترم،كه چي برا هر ثلث فكم بايد سي ثانيه وقت بذارم؟اونم تازه فك خراب من! ديگه اين حركتارو نداره كه!ا
هر شب اينارو با خودم مي گم،هر شب مي گم امشب خستم نخ دندون و مسواكو بي خيال مي شم عوضش فردا صبح به جاي سي ثانيه براي هر ثلث فك،يه دقيقه وقت مي ذارم.اما تا ميام بخوابم عذاب وجدان مي گيرم و سر و سينه زنون مي رم مسواك مي زنم،اونوقت از شدت خواب و خستگي نمي تونم تمركز كنم كه سي ثاينه مي شه كه برم سراغ ثلث بعدي يا نه؟
خلاصه كابوسي شده اين مسواك زدن و بهداشت دهان..مسخرم نكنينا اما يه شب انقد به مسواك فك مي كردم كه خواب محله بهداشتو ديدم!ا
.
.
امروز كارگاهو تخليه كردم..خدا مي دونه كه چه برنامه هايي چيده بودم براي عيد به بعد،خراب شد همش!و چاره اي نبود

Thursday, February 25, 2010

19

پمزي مي گه بر عكس جثش خيلي حساسه
من همش دارم به اين فك مي كنم كه احساسم مگه با هيكل مي سنجن؟
مگه هميشه تو كارتونا فيلا با احساس نبودن؟؟؟

Wednesday, February 24, 2010

18

نمي دونم اتفاق افتاده تا حالا براتون كه ان و گهتون با هم قاطي بشه
يعني نه فقط تو لفظ واقعا اين حالت و تجربه كرده باشيد
من الان دو روزه كه اينطوريم واقعا ديگه اشكم درومده...حال خيلي بديه اينكه تو دل پيچه داشته باشي بد ديگه فك كني اگه حتي يه ثانيه ام خودتو دير برسوني به دستشويي زمين وزمانو گند مي زني،بعد كه بري دستشويي ببيني اي بابا هستا،اما نمياد
اينجوري ميشه كه مي گن آقا جون اسهال يوبوستت قاطي شده.حالا چه خاكي بايد تو سرمون يريزيم نميدونــــــــــيم

Tuesday, February 23, 2010

17

خيلي بده بري دكتر بخواي دماغتو عمل كني و دكتر آب پاكيو بريزه رو دستتو بگه برو بابا من دماغتو عمل نمي كنم
بعد بپرسي چرا؟بگه آخه مشكلي نداره!ا
نمي دونم دكترا زيادي پولدار شدن؟يا زيادي ك.خل؟
.
.
(با معذرت اساسي از دكتران محترم)ا

Monday, February 22, 2010

16

با بچه هاي دانشگا برنامه كرديم رفتيم بيرون،امروز فول تايم بودم.. اول رفتيم يه دونه ازين سفره خونه سنتيا كه اصلا باهاشون حال نمي كنم ،بعد رفتيم ساندويچ شادي سوسيس بندري خورديم و آخرم رفتيم تهران قشنگه به قول شهرزاد، اونجا عكسم گرفتيم،مورد توجه چندتا خارجيم قرار گرفتيم..اينو شايد بعد از يه ساعت فهميديم وقتي داشتيم عكاسي مي كرديم يكي ازين خارجيا كه از همه ام پيرتر بود و البته خوشتيپ تر اومد گفت بياين خودتونو ببينين،آقا نزديك نيم ساعت از ما فيلم گرفته بود حالا براچي؟خــــــــــــــــــــــــــــــــدا عالمه
.
.
امروز هوا عالي بود،عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالي

Saturday, February 20, 2010

15

نمي دونم بايد صدقه بدم
بايد هزاربار خدارو شكر كنم يا چي؟چيزي كه مطمئنم ازش اينه كه چند روزه عزرائيل در تعقيبمه
اما خوب انگار فقط مي خواد بترسونه منو چون خطرو تا بيخ گوشم مياره و بد مي گذرونه..امروز وقتي داشتم شل مي زدم و از دانشگا بر مي گشتم يه تاكسي از اين بي اعصابا كوبوند به من،اما چيزي كه برام جالبه اينه كه اولا اين تاكسي چه جوري از اين همه كنار ميومد كه زد به من،دو اينكه چطوري سالمم...البته جدا ازين كه سمت راستم درد مي كنه و اندازه خر ترسيدم

14

هرچقد از پا دردم بگم كم گفتم
ديروز روز عكاسي بود،مفيد بودنشو دوست داشتم
اما از پا درد اشكم در اومده بود و هيچي نمي گفتم كه هم ناله نكرده باشم هم كوفت بقيه نشه و پا به پا شونم را رفتم،خدايي عكساي خوبيم گرفتيم..آخرم نيم ساعتي تو شرشر بارون را رفتيم...انقد خيس شده بوديم كه انگار جفت پا پريده بوديم تو استخر اما بازم خوش گذشت
من تا آخر امسال بايد يه سي چل تايي عكس خوب داشته باشم تا بتونم از اون ور سال يه نمايشگا بذارم

Wednesday, February 17, 2010

13

حوا منم،منم زن
-آهنگ خوشگليه نه؟
-نه
-پس بيا سهيل نفيسي گوش بديم،همايونم دارم
-بي خيال بابا جو زده ايا،بروبكس نداري؟
.
.
تفاوت من و اون بود كه.......لا الي ا...*(نمي دونم درست نوشتم)ا

Tuesday, February 16, 2010

12

آخ پام

آخ پام

امروز نمي دونم چي شد كه از ميدون دربند تا نوبنياد با الناز پياده رفتيم

آخ پام

امروز نمي دونم چي شد كه بازم با اين همه پياده اي كه رفته بوديم دوباره از چهاراه پاسداران پياده رفتيم تا سر ميرداماد

آخ پام

امروز اختيارم فقط به پام بود

آخ خ خ خ خ خ خ پام

امروز افتتاحيه نمايشگاه توكا نيستاني و بني اسدي بود

تمام نمايشگاهو شل زدم چون پام درد مي كرد

آخ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ پااااااام

پ.نون:اين چند وقتي كه نبودمو ننوشتم به خاطر شرايط گه بوده و بقيشم مسافرت بودم

Thursday, February 4, 2010

11

اجازه نمي دم هر ننه قمري هر چي دلش مي خواد بگه
يابو ادب داشته باش

Wednesday, February 3, 2010

10

اين استقلال-پرسپوليسم شده مكافاتي ها...اصن كلاً اين فوتبال شده مته كه فورو مي ره تو مخ آدم
امروز به امير علي قول داده بودم باهاش فوتبال ببينم
فوتبال كه شروع شد امير علي گفت حالا تو آبي،يا قرمز؟
گفتم نمي دونم...خيلي وقته فوتبال نگا نكردم كه بدونم چي به چيه..گفت نخير تصميم بگير قرمز يا آبي؟...گفتم خوب آبي...خوشحال شد،ذوق كرد،گفت ايول منم آبيم...پيش خودم گفتم اَه كاش مي گفتم قرمز يه ذره كل كل مي كردم باهاش ،مي خنديدم
خلاصه بايد نشون مي دادم كه دارم مي بينم و بايد حواصمم جمع مي كردم چون امير علي هي از من نظر مي خواست و هي بحث مي كرد باهام و اين كه من دقت كنم به اين بازي لوس و بي مزه واقعن عذاب بود..گل اولو كه استقلال زد يه ذره خيالش راحت شد و بي خيال من شد منم هي چرت مي زدم هي چرت مي زدم تا اينكه با صداي گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل پريدم،چشامو به زور باز كردم ديدم امير علي شاكيه چه جــــــــور،فهميدم كه گل مساويو زده پرسپوليس..بي خيال شدم دوباره خوابيدم آخه حال مي داد خوابه،هوا يه نمه ابري بود،فقط خواب مي چسبيد و بس...خلاصه من كل فوتبالو خوابيدم و وقتي پا شدم فهميدم استقلال باخته و امير عليم بس برزخ و شاكي!
.
.
امروز دلم مي خواد يكيو بزنم ،آدما دارن مي گان مغز منو...حالم داره بهم مي خوره از آدماي جاكش دورو برم
تنهاييمو فعلاً دوس دارم هنوز چماق نشده تو سرم!ا
از شازده هنوز بدم نيومده،اما از تو متنفرم...نمي دونم بگم تو كي اي،اما تو آدم مسخره ي گهي هستي كه بعد از تو ان تر به وجود نخواهد آمد
.
.
دلم برات تنگ شده ديوث،بفهم اينو نشاش به من انقد

Tuesday, February 2, 2010

9

اولين روز تجرد اونقدام كه فك مي كردم بد نبود
با الناز رفتيم سينما
هنوز روحيه پتيارگيم قدرت خودشو نشون ميده
راستي
امروز يه يارو بهم يه تيكه ي چندش خنده دار انداخت كه اولين بار بود مي شنيدم
گفت:آي من قربون اون لب رنگيت بشم
.
.
.
تا يه ربع بعدش حالت اوغ داشتم

Monday, February 1, 2010

8

بيست و چهار ساعت از شازده بي خبر بودم كه بهش زنگ زدم.حالا بماند كه از ديشب تا حالا چقد فك كردم به اين رابطه و چقد بالا پايين كردمش و چقد خودمو رو هم گذاشتم كه زنگ زدم بهش،گفتم شازده؟...گفت ها؟؟؟...گفتم مي خوام ببينمت...گفت كه چي بشه؟؟؟...گفتم كه يه سري حرفاي مهم بزنيم...گفت حرفاتو واسه خودت نگه دار من با تو ازين حرفاي مهم نمي زنم...گفتم شازده،امروز حرف نزنيم گه ميزنم به رابطه ها...گفت گه بزن ببينم چه جوري مي زني،تو همه گهارو سر من ماليدي اگه اين سر جا داشت،بازم بمال
شاكي شدم از دستش،از مقاومتش اما دلمم سوخته بود واسش،گفتم قربونت برم حالا شما كوتا بيا،من دارم ميام دم خونتون نيم ساعت باهات حرف بزنم...پنج دقيقه بعد دم خونشون بودم،قيافشو كه ديدم هر چي فحش بلد بودم نثار خودم كردم...گفتم شازده؟...گفت ها؟؟؟...گفتم مريضي؟..گفت به تو چه؟...گفتم بيا بريم دكتر بده حالت...گفت الان همه تيمارستانا بستن بنال بينم چي مي خواستي بگي؟...ديدم همه حرفايي كه از شب تا صب تمرين كرده بودم واسشون يادم رفته...گفت لب گنده؟؟گفتم ها؟...گفت نمينالي؟من برم؟؟....ديدم داره كم كم بر مي خوره بهم،تا حالا شازده با من اينطوري نحرفيده بود،داشت كم كم رگ خل و چليم مي زد بالا..بازم با خودم گفتم عيب نداره از دستت عصبانيه،حق بده بهش،بيا يكم مهربون باش باهاش،چارتا عشوه بيا،بپر ماچش كن،بغلش كن بگو نمي خواستي اينطوري بشه...تو اين فكرا بودم كه ديدم شازده گفت فايده نداره بشين برسونمت در خونتون من حالم خوش نيس حوصله اين لوس بازيام ندارم...گفتم لازم نكرده كون لق تو و هرچي آدم مزخرفه مثه تو،مگه اومدم آل زد منو الانم خودم مي رم...ديدم الانس كه هوار حسين كنه سر من،همين كارم كرد،گفت زهر مار انقد را نرو رو اين اعصاب لعنتي من،بتمرگ... كوتا اومدم رفتم نشستم تو ماشين..
وقتي رسيديم خواستم كه پياده بشم دسمو گرفت يه خورده و بعدش گفت داغونم كردي،برو حالا...خواستم يه چي بگم ديدم الان هر چي بگم تف سربالاس
از اون موقع تاحالا خيلي داغونم....من يه عالمه منطق داشتم كه بايد مي گفتم بهش كه نذاشت...مطمئن بودم كه با گفتن اونا وضع خيلي بهتر مي شد...خيلي