Sunday, January 31, 2010

6

ديشب از بس كه ضعف اعصاب گرفته بودم ،شازده كه زنگ زد جوابشو دادم،گفت مياي بيرون؟گفتم آخه حالم بده!....گفت تو بيا ببينيم همو حالت بهتر مي شه...گفتم شازده بعدن هي گير ندي كه چرا اِلي و چرا بِلي ها....گفت گير نميدم كه چرا اِلي و چرا بِلي...
خلاصه من قبول كردم كه ببينيم همو اما همين قطع شد اين تلفن عين سگ پشيمون شدم...اما از جايي كه مي شناسم ماشاالله چه اخلاق حسيني دارن اين شازده اسدالله خان،حاضر شدم و رفتم پيشش..و رفتن همانا و گير دادن شازده هم همانا...
آخه من نمي دونم چه اصراريه كه اين پسرا وقتي سمج مي شن حتما بايد بدونن كه تو چرا ناراحتي..يه ذره كه احمق باشن مي گن چيه؟پريودي؟توام برا اينكه شاخو بكشي مي گي آره و تموم ميشه.. اما اگه يه ذره مثل شازده مارمولك باشن و هيچ جوره نتوني سرشونو گول بمالي عاقبت بحث حتمن كشيده ميشه به دعوا و اينجوري ميشه كه من نمي خواستم خيلي منطقي از هم جدا بشيم مي خواستم پاره بشه اين پرده هاي لعنتي بين ما...
بعله...ما ديشب بر خلاف همه خستگيا و اعصاب خورديا خيلي خيلي دير خوابيديمو و تا اومد اين خوابه بهم مزه كنه، زنگ زد اين موبايل كوفتي درست ساعت شيش! خواستم خفش كنم بخوابم دوباره، كه يادم افتاد بايد برم آزمايشگاه،خواستم بيخيال بشم به كل،ديدم امروز نرم فردام نميشه و پس فردام همينطور، خلاصه تا آخر هفته نميشه،پس گذاشتم كنار اين گشادگي ماتحتو رفتم بلاخره..
عصرم كه رفتم دندون پزشكي يه ساعت و نيم زير دست آقاي دكتر بوديم و سه تا از ددونامونو پر فرمودند .كار دكتر كه تموم شد،فك ما ديگه بسته نشد..آقا دكتر گفت ببند ديگه دهنو...گفتم خوب اقا دكتر بسته نميشه...خلاصه دكتر معاينه فرمودند ديدن بعله! درد فكي و دهاني فقط نداشتيم تا كلكسيون كامل بشه كه به ياري حق اونم اضافه شد.. ما فهميديم كه دچار تورم مفصل گيجگايي هستيم و ديسك بين دو تا فكام در حال خورده شدن مي باشند..دكتر گفت چي شد كه اينطوري شد؟
تصادف؟....نه
دعوا؟...نه
خميازه وحشيانه؟...نه
قهقه ي ناشيانه؟...شايد
وراجي بي رويه؟....ممكنه...پس كمتر لطفن قهقهه بزن و كمتر حرف...گفتم دكتر؟..گفت خانم؟؟...گفتم من نمي تونم كم حرف بزنم...گفت بايد كم حرف بزني...كم بخندي...خميازه مي كشي بگيري فكتو...سيب،خيار،نون،تخمه،آدامسم نخور...
منم گفتم چشم
از اون موقع تا حالا همينطوري دارم دستورات دكتر و رعايت مي كنم..خاطرات امروزو با هيجان و قهقهه بي رويه براي مامان تعريف مي كنم، آدامسم باد مي كنم و سيبم گاز مي زنم،تند تندم خميازه مي كشم..و تمامي اينا نشانه بيلاخي عظيم به دكتر دوس داشتني منه
.
دكتر من عاشقتما...فقط نخوا از من كم حرف بزنم
!