Saturday, January 30, 2010

5

خيلي سخت بود كه ساعت هفت بلند شدم رفتم برا انتخاب واحد،حالا بمونه كه با النازچقد گيج زديم و چقد خنديديم.كارامون كه تموم شد،گفتم الناز چيكا كنيم؟

گفت حالا يه خورده اي پياده بريم....كلي يپاده رفتيم و كليم هرّو كره كرديم.

كه گفت بريم كافه هنر؟

گفتم بريم كافه هنر

رفتيم لش زديم اونجا كه كار مفيد كنيم خير سرمون و اسم انتخاب كنيم برا نمايشگامون و در كنارشم يه چيپس و پنيريم بزنيم به بدن كه ديدم انگاري منگم

گفتم الناز؟......گفت ها؟؟؟

گفتم چرا سردرد گرفتم؟....گفت مال دود سيگاره

قانع شدم اما ديدم نه انگاري يه جور ديگه ايم

گفتم الناز؟......گفت ها؟؟؟

گفتم خوب من هيچ وقت از بوي سيگار سردرد و سرگيجه نمي گرفتم كه .....گفت خوب شايد يه بواي ديگه داري مي خوري!

خلاصه ديگه داشتم اون بالاهارو مي ديدم كه مينا زنگ زد گفت بياين دم دانشگا كه بريم نهار،گفتم اوكي مياييم الانه..داشتيم جم-جور مي كرديم كه بريم ديدم شازده اس ام داد كه آره، من دلم مي خواد دوباره بريم تو كار صلح و آشتي

گفتم الناز من جواب اينو چي بدم؟؟اصن جواب بدم؟...گفت نمي دونم.....خلاصه درگير شدم با خودم،گيج زدم،سگ شدم،بعد اون رگ ك.س خلي كه عصبي ميشم مي گيره، زد بالا و شروع كردم الكي هر هر خنديدن..هي ك.س كلك بازي دراوردم و...گفتم ديگه بريم خونه..از الناز كه خواستم جدا بشم،گفتم الناز من از كجا برم؟گفت خوب انقلاب-تجريش-نياورون...گفتم الناز من توي انقلاب گم مي شما...گفت خوب از ميدون وليعصر برو..اول هي فكر كردم،سه چهار باري هي گفتم با خودم وليعصر..وليعصر...بعد گفتم الناز؟گفت ها؟؟..گفتم من نمي دونم الان چه شكلي بود ميدون وليعصر؟

بيچاره الناز چشاش گرد شد..گفت برو اونور خيابون بگو ميدون...منم رفتم،اتفاقن زود ماشين اومد،گفتم آقا ميدون؟ گفت بعله....منم سوار شدم....بعد نگا كردم ديدم بَه،اين تاكسيا چقد شيك شدن...راننده ها چقد خوشتيپ شدن..چه موزيكاي مناسبي مي ذارن...بعد بو كشيدم ،ديدم بَه بَه چه بوي خوبيم مياد تو ماشين...كاش مسير بعديشم بخوره به من...

گفتم آقا؟...گفت:خانم؟...گفتم شما مسير بعديتون كجاس؟...گفت شما كجا مي رين؟...گفتم نه شما فقط مسير بعديتونو بگين...گفت:راستش من يه كمي گرسنم،مايلين بريم يه قهوه و كيك مهمون من؟.....پيش خودم گفتم بَه بَه چه با فرهنگ شدن ملت ما.....گفتم نه آقا مرسي من ميدون پياده مي شم،چقدر مي شه؟ديدم آقاهه چپ چپ داره از تو آينه نگا مي كنه..گفت خانم؟...گفتم آقا؟؟؟ گفت تو واقعن فك كردي من با ماكسيما مسافركشي مي كنم؟....اونجا بود كه گفتم آخ آخ ريدي خانم لب گنده،هايپ شدي رفته پي كارش!گفتم آقا معذرت من متوجه نشدم...ديدم داره غر غر مي كنه و مي گه مونگلي و خودتو زدي به اسكلي از قيافم خوشت نيومده و.........ديدم اوضاع بد خيطه،گفتم آقا به بزرگيت ببخش بابامن خسته بودم كور بودم،حالا اگه مي شه مارو پياده كن..گفت پس كارت مارو بگير،گفتم بده كه قال قضيه كنده بشه...گفت الان ميس بنداز بينم.. منم نصف تو،نصف بيرون پيچيدمش به بازي و در رفتم...تو تاكسي كه نشستم تا خود تجريش زر زدم ،هي زر زدم..هيچ وقت انقد نريده بودم...

.

پس و پيش نوشت:الان كارت ويزيت پسره جلومه...روش نوشته:احسان كامران پور....مشاور حقوقي....حالا نمي دونم اين آقا احسان آدم حسابي بوده يا اوسكل كه من ك.س خلو سوار كرده....اما نمرديمو يه بار نا خواسته اتو ام زديم!!!